رویایی
دل می رود زدستم صاحبدلان خدارا ..درداکه رازپنهان خواهدشد آشکارا
یک شنبه 1 مرداد 1398برچسب:, :: 13:10 :: نويسنده : Ehsanta

 

برای سلامتی کودکان محک(مبتلا به سرطان)

وتمام بیماران  صـــــــلــــــــوات بفرستید.    

  

چهار شنبه 14 اسفند 1392برچسب:, :: 9:17 :: نويسنده : Ehsanta

در جهان هرگز مشو مدیون احساس کسی

تا نباشد رایگان مهرت گرفتار کسی

گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی

صبر کن پیدا شود گوهر شناس قابلی

پنج شنبه 20 تير 1392برچسب:, :: 11:57 :: نويسنده : Ehsanta

چهار شنبه 12 تير 1392برچسب:, :: 10:31 :: نويسنده : Ehsanta

چرا میگن طرف مثل بچه خوابش برده در حالیکه بچه ها هر دو ساعت یک بار از خواب بیدار می شن و گریه می کنن؟
 
چرا وقتی باطری کنترل تلویزیون تموم می شه دکمه های اونو محکمتر فشار میدیم؟
 
چرا اگر به کسی بگید که در فضا 4 میلیارد ستاره وجود داره باورش میشه ولی اگر بهش بگید رنگ دیوار خیسه خودش با دست امتحان می کنه تا مطمئن بشه؟
 
چرا برای انجام مجازات اعدام با تزریق آمپول سمی، از سرنگ استریل استفاده می کنن؟
 
چرا تارزان ریش و سیبیل نداره؟
 
چرا خلبان های کامیکازه از کلاه ایمنی استفاده می کردن؟
 
اگر این حرف درست باشه که ما به دنیا می آییم که به دیگران کمک کنیم پس دیگران برای چی به دنیا میان؟


چطور ممکنه که انسان اول به فضا سفر کرد و بعدا به فکرش رسید که زیر چمدون چرخ بذاره؟  

چرا گوفی روی دو پا راه میره ولی پلوتو روی چهار دست و پا، مگه هردوشون سگ نیستن؟
 
اگر روغن ذرت از ذرت تهیه میشه و روغن سبزیجات از سبزیجات، پس روغن بچه از چی تهیه می شه؟
 
تا حالا توجه کردید که اگر در صورت سگ ها فوت کنید دیوونه می شن ولی اگر با ماشین بیرون برن دوست دارن سرشونو از پنجره بیارن بیرون؟

شنبه 8 تير 1392برچسب:, :: 11:25 :: نويسنده : Ehsanta

 زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست

             هرکسی نغمه خود خوانَد و از صحنه رود

صحنه پیوسته به جاست

             خُرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:, :: 12:19 :: نويسنده : Ehsanta

 جاذبه سیب،آدم را به زمین زد... و جاذبه زمین،سیب را...

فرقی نمی کند،سقوط سرنوشت دل دادن به هر جاذبه ای،به غیر خداست

به جاذبه ای می اندیشم که پروازم دهد...خدا

 

Try to make our heart line less

busy may the God is calling us
 

 

یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:, :: 14:31 :: نويسنده : Ehsanta

سه شنبه 19 دی 1391برچسب:, :: 11:56 :: نويسنده : Ehsanta

حافظ:

       اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

       به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

صائب تبریزی:

      اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

      به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را

      هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد

      نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را

شهریار:

     اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

     به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را

     هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد

     نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را

     سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند

     نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دل ها را

محمد عیادزاده:

     اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

     خوشا بر حال خوشبختش بدست آورد دل ما را

     نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را

     مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟

     و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلاَ

     که با جراحی صورت عمل کردند جمله خال ها را

     نه حافظ داد املاکی نه صائب دست و پا ها را

     فقط می خواستند این ها بگیرند وقت ما ها را...؟؟!!!!

 

                                                   منبع: www.vitrinehonari.blogfa.com 

دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:, :: 16:1 :: نويسنده : Ehsanta

  به روز مرگ چو تابوت من روان باشد            

                                             گمان مبر که مرا درد این جهان باشد

جنازه ام  چو بینی مگو فراق، فراق            

                                             مرا وصال و ملاقات، آن زمان باشد

مرا به گور سپاری مگو وداع، وداع                

                                             که گور پرده ی جمعیت جنان باشد

فرو شدن چو بدیدی، برآمدن بنگر                  

                                           غروب شمس وقمر را چرا زیان باشد؟

کدام دانه فرو رفت در زمین که نرُست            

                                          چرا به دانه ی انسانت این گمان باشد؟

                                                            مولوی(دیوان شمس)

توضیحات:

که گور پرده ی جمعیت جنان باشد : مرگ وسیله ای برای رسیدن به بهشت است.

سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:, :: 21:15 :: نويسنده : Ehsanta

 خدایا من دلم قرصه

کسی غیر از تو با من نیست

خیالت از زمین راحت

که حتی روز روشن نیست

کسی اینجا نمیبینه که دنیا زیر چشماته

یه عمره یادمون رفته زمین دار مکافاته

فراموشم شده گاهی که این پایین چه ها کردم 

که روزی باید از اینجا بازم پیش تو برگردم

خدایا وقت برگشتن یه کم با من مدارا کن 

شنیدم گرم آغوشت اگه میشه منم جا کن...

 

چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:, :: 17:17 :: نويسنده : Ehsanta

  فقط یک خواننده زن ایرانی، این نبوغ رو داره که با لباس شب بتونه تو کوه و کمر آواز بخونه. 

فقط یک پسر ایرانیه که بعد از ازدواجش تازه بیاد دوران شیرخوارگیش میوفته و به مادرش وابسته میشه. 
فقط یک فروشنده ایرانیه که اگه وارد فروشگاه بشی و مثلا یک پیراهن را ازش بخوای بیاره تا پرو کنی میگه "اگه میخری بیارمش" .
فقط در ایرانه که بعد از یک تصادف ساده ممکنه قتل اتفاق بیوفته 
فقط خانمهای ایرانی هستند که دچار عارضه پوستی هستند و رنگ پوست صورت با گردنشون 6 درجه فرق میکنه .

فقط در عروسی ایرانیه که تعداد بچه ها از تمام میهمان ها و خدمه بیشتره .
فقط یک مرد ایرانیه که مامانش رو بیشتر از زنش دوست داره .
فقط در رستوران ایرانیه که تو بجای معاشرت با کسایی که باهاشون اومدی، بر و بر میز روبروت رو نگاه میکنی .
فقط یک خانم ایرانیه که توی سوپر مارکت، سلمونی، مهمونی، صف مرغ و تخم مرغ، کفش پاشنه 25 سانتی میپوشه. 
فقط در ایرانه که توی مهمونی، آدمها بجای معاشرت کردن و شاد بودن فقط به دنبال ایراد گرفتن و سوژه کردن هستند!
فقط در ایرانه که تا یه مهمون خارجی میاد سریع دور و برش جمع می شن و می پرسن اجاره خونه اون ور آب چقدره؟
فقط یک پدر بیچاره ایرانیه که مجبوره خرج بچه هاشو تا زنده است بده بعد هم بگن بیچاره سنی نداشت سکته کرد!
فقط یه دختر ایرانی این استعداد رو داره که توی گرمای تابستون چکمه بپوشه و توی سرمای زمستون صندل .
فقط یک ایرانیه که توی رستوران بعد از خوردن غذاش درخواست ظرف یکبار مصرف میده تا 2 لقمه باقیمونده غذاشو ببره خونه چون فکر میکنه پول داده .
فقط یک ایرانیه که تو رستوران سالاد را شخم میزنه و قبل از اینکه غذا رو براش بیارن سیر میشه .
فقط یک پدر و مادر ایرانی هستند که چه بچشون 4 سال داشته باشه چه 40 بازم این اجازه را دارن که حتی به آب خوردن بچشون نظارت کامل داشته باشن.

فقط ایرانی ها هستند که معتقدن که هنر، فقط و فقط نزد خودشونه
فقط ایرانی ها هستند که در فرودگاه ها یه 40،50 کیلو اضافه بار دارن .
فقط ایرانیها هستند که باز هم در رستوران همون هتل دوربین بدست از غذا و همه توریستهای دیگه در حال خوردن غذا بدون اجازه فیلم میگیره تا به همه بگه من کجا بودم .
فقط در اداره های دولتی ایرانه که هیچ وقت حق با مشتری نیست و هر یک از کارکنان خود مدیر کل آن اداره هستند و در ضمن به نشانه خاکی بودن کفشهاشونو زیر میز پارک میکنند و با دمپایی در اداره ميچرخه. 
فقط در اداره های دولتی ایرانه که امکان داره پرونده های شما گم بشه. 
فقط و فقط های دیگر سانسور شده!

دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:, :: 19:23 :: نويسنده : Ehsanta

 مسئولین یک موسسه خیریه متوجه شدند که وکیلی پولدار درآن شهر زندگی می کند و تاکنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد او فرستادند.

مسئول خیریه : آقای وکیل ، ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردار هستید ولی تاکنون هیچ کمکی به خیریه نکرده اید. نمی خواهید در این امر خیر شرکت کنید.

وکیل میگه : آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید، متوجه شدید که مادرم بعد از یک بیماری طولانی سه ساله ، هفته ی پیش درگذشت و در طول آن سه سال ، حقوق بازنشستگی اش کفاف مخارج سنگین درمانش را نمی داد ؟  مسئول خیریه با کمی شرمندگی: نه نمی دانستم خیلی تسلیت می گویم.  

وکیل : آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید ، فهمیدید که برادرم در تصادف هر دو پایش را ازدست داد و دیگر نمی تواند کار کند و زن و بچه دارد و سال هاست خانه نشین است نمی تواند از پس مخارج زندگیش براید؟
مسئول خیریه با شرمندگی بیشتر : نه نمی دانستیم ، چه گرفتاری بزرگی...   

وکیل : آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سال هاست که در یک بیمارستان روانی است و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تامین هزینه های درمانیش قرار دارد؟ مسئول خیریه که کاملا شرمنده شده بود گفت : ببخشید ، نمی دانستیم این همه گرفتاری دارید.

وکیل : خوب حالا وقتی که من به اینها یک ریال کمک نکرده ام ، شما چطور انتظار دارید به خیریه شما کمک کنم؟

چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب:, :: 19:16 :: نويسنده : Ehsanta

 - اگه يه بار همه 20 واحد رو توي يه ترم افتادين: بي خيالش

- اگه شما رو با نمره 11.99مشروط كردن: خوب... شده ديگه
- اگه استاد مي‌خواد به جاي آقا بهتون بگه خانوم: بگه
- اگه يه دفعه‌ هارد120 گيگابايت شما هاپولي‌هاپو شد: پيش مياد ديگه
- اگه پرسپوليس قراره از پيكان ببازه: ببازه
- اگه سر مراسم خواستگاري، همونجا، عروس خانوم گفت نه: ايشاالله خوشبخت بشه
- اگه آمريكا يه موشك اتمي تنظيم كرده درست روي خونه شما: مسئله‌اي نيست
- اگه صبح اول مهر بجاي ساعت 6، ساعت 7 رفتين سر كار: دقيقا رفتين سر كار
- اگه كفشي كه امروز واكس زدين رو، همه لگد مي‌كنن: تعجبي نداره
- اگه درست شب امتحان بعد از مدتها به عروسي دعوت شدين: مباركه، عروسي رو كه نمي‌شه نرفت
- اگه کار شما به جايي رسيده كه خودتون به خودتون ايميل مي‌زنين: اينجوري هم يه صفايي داره
- اگه توي انتخاب واحد به شما 13واحد بيشتر نرسيده: حتما حكمتي توي اون بوده
- اگه بعد از 3ساعت چت كردن يادتون اومد كه با اينترنت ساعتی 500 تومن وصل شده بودين: مهم نيست
- اگه شمع هاي كيك تولد شما رو بقيه فوت كردن: لبخند بزنين
- اگه ماشينتون جلوي يه مدرسه دخترونه پنچر شد و شما پنچر‌گيري بلد نبودين: خودتون رو نبازين
- اگه بغل دستي شما سر كلاس كه اتفاقا كنار شما رديف اول نشسته انگشتش رو تا مچ توي دماغش فرو كرد، شش دور بپيچوند، بعد با يه حالت دوراني بيرون آورد، و بعد خيلي آروم زير ميز كلاس دستش رو پاك كرد... نه! اين يكي رو شرمنده. آدميزاد هم يه تحملي داره !

 

 
چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب:, :: 18:55 :: نويسنده : Ehsanta

  پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد.در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید.عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.

پرستاران ابتدا زخم های پیرمرد را پانسمان کردند.سپس به او گفتند:باید از شما عکس برداری شود ممکنه جایی از بدنتان آسیب و شکستگی داشته باشد.

پیرمرد غمگین شد و گفت عجله دارد و نیاز به عکس برداری نیست.پرستارن از او دلیل عجله اش را پرسیدند.پیرمرد گفت:زنم خانه ی سالمندان است.هر صبح آن جا می روم و صبحانه را با او می خورم. نمی خواهم دیر شود! پرستاری به او گفت:خودمان به او خبر می دهیم. پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متاسفم،او آلزایمر دارد.چیزی را متوجه نخواهد شد!حتی مرا هم نمی شناسد!

پرستاری با حیرت گفت:وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید،چرا هر روز صبح برای صبحانه پیش او می روید؟

پیرمرد با صدایی گرفته ،به آرامی گفت:اما من که میدانم او چه کسی است.

چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:, :: 23:1 :: نويسنده : Ehsanta

   پسر 10 ساله ای وارد قهوه فروشی هتلی شد و پشت میزی نشست.خدمتکار برای سفارش گرفتن سراغش رفت.

پسر پرسید:بستنی با شکلات چند است؟

خدمتکار گفت:50سنت

پسر کوچک دستش را در جیبش کرد،تمام پول خرد هایش را در آورد و شمرد بعد پرسید:بستنی خالی چند است؟

خدمتکار با توجه به اینکه تمام میزها پرشده بود و عده ای بیرون قهوه فروشی منتظر خالی شدن میز ایستاده بودند،با بی حوصلگی گفت:35سنت

پسر دوباره سکه هایش را شمرد و گفت:برای من یک بستنی بیاورید.

خدمتکار یک بستنی آورد و صورت حساب را نیز روی میز گذاشت و رفت.پسر بستنی را تمام کرد،صورت حساب را برداشت و پولش را به صندوق دار پرداخت کرد و رفت. هنگامی که خدمتکار برای تمیز کردن میز رفت،گریه اش گرفت.

پسر بچه روی میز در کنار بشقاب خالی،15سنت برای او انعام گذاشته بود،یعنی او با این پول هایش می توانست بستنی با شکلات بخورد اما چون پولی برای انعام دادن برایش باقی نمی ماند،این کار را نکرده و بستنی خالی خورده بود.

دو شنبه 20 شهريور 1391برچسب:, :: 14:44 :: نويسنده : Ehsanta

o4125_2_Ayat_Allah_Bahjat.jpg

 

c7647_Picture68184.jpg

شنبه 18 شهريور 1391برچسب:, :: 13:6 :: نويسنده : Ehsanta

  اشتباه در وبلاگ نویسی یعنی چه؟ چه كارهایی را نباید كرد تا وبلاگ بهتری داشته باشیم؟ وبلاگ نویسی مانند هزاران پدیده وارداتی دیگر تحت تاثیر سلیقه ایرانی قرار گرفته است. با مروری به وبلاگهای آن سوی آبها و وبلاگهای فارسی می‌توانید تفاوتها و تاثیر سلیقه ایرانی را بر وبلاگها مشاهده کنید. به‌طور مثال ایرانیها توجه ویژه‌ای به قالب وبلاگ دارند و علاقمند به استفاده از قالبهایی با گرافیک پیچیده‌تر هستند در حالیکه در وبلاگهای غربی عموما از قالبها و شمایل ساده‌تر برای وبلاگ خود استفاده می‌کنند. حال با نگاهی به وبلاگهای فارسی به چند نکته آزاردهنده که در بین آنها رایج است اشاره خواهم کرد.



ادامه مطلب ...
شنبه 18 شهريور 1391برچسب:, :: 13:1 :: نويسنده : Ehsanta

  مسافر کناری ام در نیمه راه کرایه اش را حساب کرد.راننده تاکسی باقی پولش را که یک اسکناس فرسوده بود،به او داد.به محض اینکه خواست اعتراض کند با اشاره به سکوت ،اسکناسش را با یک اسکناس نو عوض کردم.بدون آنکه راننده متوجه شده باشد با همان پول، کرایه ام را حساب کردم.راننده با اعتراض گفت:

(( آقا این پول رو عوض کن، کسی بر نمی داره ))!!

جمعه 3 شهريور 1391برچسب:, :: 14:29 :: نويسنده : Ehsanta

 پنج آدمخوار به عنوان برنامه نويس در يك شرکت خدمات کامپيوتري استخدام شدند هنگام مراسم خوشامدگويي رئيس شرکت گفت: "شما همه جزو تيم ما هستيد.

شما اينجا حقوق خوبي مي گيريد و ميتوانيد به غذاخوري شرکت رفته و هر مقدار غذا که دوست داشتيد بخوريد. بنابراين فكر کارکنان ديگر را از سر خود بيرون کنيد.

" آدمخوارها قول دادند که با کارکنان شرکت کاري نداشته باشند .

 چهار هفته بعد رئيس شرکت به آنها سر زد و گفت: "مي دانم که شما خيلي سخت کارميکنيد. من از همه شما راضي هستم. امّا يكي از نظافت چي هاي ما ناپديد شده است. کسي از شما ميداند که چه اتفاقي براي او افتاده است؟

" آدمخوارها اظهار بي اطلاعي کردند."

بعد از اينكه رئيس شرکت رفت ، رهبر آدمخوارها از بقيه پرسيد:

"کدوم يك از شما نادونا اون نظافت چي رو خورده ؟ "

يكي از آدمخوارها با اکراه دستش را بالا آورد. رهبر آدمخوارها گفت: "اي احمق !طي اين چهار هفته ما مديران، مسئولان و مديران پروژه ها را خورديم و هيچ کس چيزي نفهميد وحالا تو اون آقا را خوردي و رئيس متوجه شد!

از اين به بعد لطفاً افرادي را که کار ميکنند نخوريد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

پنج شنبه 2 شهريور 1391برچسب:, :: 1:7 :: نويسنده : Ehsanta

 

سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:, :: 22:10 :: نويسنده : Ehsanta

   پيرمردي تنها زندگي مي کرد . او مي خواست مزرعه سيب زميني اش راشخم بزند اما اين کار خيلي سختي بود . تنها پسرش که مي توانست به او کمک کند در زندان بود . پيرمرد نامه اي براي پسرش نوشت و وضعيت را براي او توضيح داد : پسرعزيزم من حال خوشي ندارم چون امسال نخواهم توانست سيب زميني بکارم . من نمي خواهم اين مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت هميشه زمان کاشت محصول را دوست داشت من براي کار مزرعه خيلي پير شده ام. اگر تو اينجا بودي تمام مشکلات من حل مي شد. من مي دانم که اگر تو اينجا بودي مزرعه را براي من شخم مي زدي . دوستدار تو پدر.  پيرمرد اين تلگراف را دريافت کرد : پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام . 4 صبح فردا 12 نفر از مأموران و افسران پليس محلي ديده شدند , و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اينکه اسلحه اي پيدا کنند . پيرمرد بهت زده نامه ديگري به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقي افتاده و مي خواهد چه کند ؟پسرش پاسخ داد : پدر برو و سيب زميني هايت را بکار، اين بهترين کاري بود که از اينجا مي توانستم برايت انجام بدهم.

سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:, :: 12:1 :: نويسنده : Ehsanta

 از نظر یک زن بی عیب ترین مرد دنیا پدرشه

زن ذلیل ترین مرد دنیا برادرشه

خوش تیپ ترین مرد دنیا پسرشه

مظلوم ترین مرد دنیا پدر شوهرشه

خوشبخت ترین مرد دنیا شوهر خواهرشه

قدر نشناس ترین مرد دنیا دامادشه

وبالاخره بدترین،بی ریخت ترین،بی عاطفه ترین و بد اخلاق ترین مرد دنیا شوهرشه!!!!

سه شنبه 30 مرداد 1391برچسب:, :: 23:43 :: نويسنده : Ehsanta

 معلم پسرک را صدا زد تا انشایش را با موضوع علم بهتر است یا ثروت را بخواند پسرک با صدای لرزان گفت:(( ننوشته ام))،معلم با خط کش چوبی پسرک را تنبیه کرد و او را پایین کلاس پا در هوا نگه داشت پسرک در حالیکه دست های قرمز و باد کرده را داشت به هم مالید زیر لب می گفت:

(( آری ثروت بهتر است چون اگر داشتم دفتری می خریدم و انشایم را مینوشتم.))

پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:, :: 18:36 :: نويسنده : Ehsanta

 يك مرد پس از ۲ سال خدمت پي برد كه ترفيع نمي گيرد، انتقال نمي يابد، حقوقش افزايش نمي يابد، تشويق نمي شود. بنابراين او تصميم گرفت كه پيش مدير منابع انساني برود. مدير با لبخند او را دعوت به نشستن و شنيدن يك نصيحت كرد: «از تو به خاطر ۱ يا ۲ روز كاري كه تو واقعاً انجام مي دهي، تقدير نمي شود.» 



ادامه مطلب ...
یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:, :: 16:55 :: نويسنده : Ehsanta

 

 این داستان در ژاپن اتفاق افتاده است.شخصی دیوار خانه اش را برای نو سازی خراب می کرد.خانه های ژاپنی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند.این شخص در حین خراب کردن دیوار مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش کوفته شده است.دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد.وقتی میخ را بررسی کرد،تعجب کرد و با خود گفت:این میخ حدود ده سال پیش هنگام ساختن کوبیده شده بود!! چه اتفاقی افتاده؟آیا مارمولک به مدت ده سال در چنین موقعیتی زنده مونده؟؟

 

در یک قسمت تاریک اونم بدون حرکت!چنین چیزی امکان ندارد وغیر قابل تصور است.متحیر از این مسئله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد. تو این مدت چکار میکرده؟چیزی میخورده؟

همانطور که به مارمولک نگاه میکرد یکدفعه مارمولکی دیگر با غذایی در دهانش ظاهر شد!!مرد شدیدا منقلب گشت.ده سال مراقبت؟!! آیا مارمولک در حالت طبیعی ده سال عمر میکند؟؟

به فکر فرو رفت.(( اگر موجودی به این کوچکی بتواند عشق به این بزرگی داشته باشد،پس تصور کنید انسان تا چه حد میتواند تحمل کند.))

سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:, :: 12:10 :: نويسنده : Ehsanta

 

پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, :: 13:35 :: نويسنده : Ehsanta


 مدت پاسخگويی در روزنامه های کثيرالانتشار اعلام خواهد شد.

 


تست های فرهنگی هنری

هنرپيشه معروف سينما ؟
الف) محمدرضا گلزار
ب) محمدرضا علفزار
ک) محمدرضا گندمزار
ش) محمدرضا دشت

هنرپيشه مرحوم سينما ؟
الف) رضا ژيان
ب) رضا ماکسيما
ک) رضا فولکس
ش) رضا خاور



ادامه مطلب ...
صفحه قبل 1 صفحه بعد
پيوندها



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 150
بازدید ماه : 187
بازدید کل : 97391
تعداد مطالب : 28
تعداد نظرات : 42
تعداد آنلاین : 1